یه روزبا خواهرش رفته بود عابر بانک. اومد کارت بزنه تو عابر .عابر کارتو گرفت یه دفعه دختر عمه م دستشو کشید ترسید دست خودشم بخوره
اومد بگه خانم مارپل گفت خانم هارپل گفتیم چی؟گفت خانم مارپر. دوباره گفتیم چی؟ گفت خانم مارکر
از خنده میخواستیم زمینو گاز بگیریم
اومد برامون شعربخونه.شعرو داشته باشین:ابر و باد ومه و خورشید و فلک در راه اند بچه جان درس بخوان دیپلمی ها بی کارند